- فایز شدن
- رستن، به رستگاری رسیدن، دست یافتن، کامکار شدن خلاص شدن نجات یافتن رستگار گشتن، به کام دل رسیدن، دست یافتن، استنباط کردن، غلبه کردن
معنی فایز شدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چیره شدن، برتری یافتن، فایق آمدن
رستگار شدن، غلبه کردن
چیره گشتن برتری یافتن چیره شدن برتری یافتن
خوشبوی شدن دمیدن بوی (خوش) آمدن بوی
نیس شدن از میان رفتن از میان رفتن از دست رفتن: اگر آن نکبتها به دست نیامده باشد غبنی باشد از فایت شدن آن
فروماندن، درماندن
پدیدار شدن، نمایان شدن، ظاهر شدن، آشکار شدن
روان شدن، رواج داشتن
برطرف شدن، دور شدن
فاصله شدن مانع اتصال شدن
بگردش انداختن (مدرسه را دایر کرد)، آباد کردن معمور کردن
منتشر گشتن فاش گردیدن
پیروز شدن، غلبه کردن بر دشمن
تباه شدن، نابود شدن، بیهوده شدن
به دست آمدن، حاصل شدن، فراهم شدن
ناپدید شدن، ناپیدا گشتن، پنهان شدن
تباه شدن، گندیدن، باطل شدن
منحرف شدن
منحرف شدن
آسوده شدن
کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن
کراشیدن تباهیدن پوسیدن گندیدن تباه شدن نابود شدن، بی فایده شدن بیهوده گشتن، فرو گذاشته شدن، مهمل گشتن بیکار گشتن، گم شدن، گندیده شدن (تخم مرغ و مانند آن)
فرو ماندن، درماندن
به دست رسیدن فراهم آمدن نصیب شدن چیزی کسی را
اوناکیدن، نهانیدن ناپدید شدن پنهان شدن، در محل خود حاضر نشدن مقابل حاضر شدن
پیروز شدن، بر دشمن غلبه کردن
پوسیدن هازفتن و تباهیدن پوخستن پوخستیدن (گویش گیلکی)
بر آسودن، زاییدن فراغت یافتن آسوده شدن، وضع حمل انجام یافتن عمل زاییدن
فانی گشتن ونیدن نابود شدن نابود شدن نیست گشتن، ترک دنیا کردن و از خود گذشتن و سپردن طریقت حق بامید بقای ابدی یا بقا بالله
دمیدن بوی (خوش) آمدن بوی
رساندن به چیزی، به مراد رسانیدن موفق کردن
خلاص شدن نجات یافتن رستگار گشتن، به کام دل رسیدن، دست یافتن، استنباط کردن، غلبه کردن
نزدیک شدن، بسته شدن، باز شدن گشوده گردیدن، بسته شدن، برخاستن، داخل شدن، جلو رفتن
پنهان شدن
درخشیدن، آشکار شدن آشکار شدن هویدا گشتن، درخشان گردیدن
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)